Tuesday 17 April 2007

خود سانسوری و سرکوب درونی شده- آنچه هر همجنسگرایی باید بداند

برگرفته از شماره 9 مجله ماها
گفته می شود که هدف غایی ونهایی هر سرکوب و خشونتی این است که به خود سانسوری و اعمال خشونت فرد بر خودش بینجامد. این گفته در مورد ما همجنسگرایان تا حدود زیادی صدق می کند.نفی وجود واقعی خویشتن و سرکوب احساس و گرایش خود، ازدواج با یک غیر همجنس، صحبت نکردن از همجنسگرایی و حقوق افراد هدف قانون گذاران است که فرهنگ توده های ناخودآگاه را هم پشتوانه خود قرار داده و همجنسگرایی را ممنوع و مجازات اعدام را برای عمل همجنسگرایی در قانون گنجانده اند. تا مبادا همجنسگرایان به سرشان بزنند که حق و حقوقی دارند، یا بخواهند از قوانین و اخلاقیات کهنه سرپیچی کنند.
وقتی ما همجنسگرایان با نفی خود، هر چه بیشتر از احساس خود متنفر می شویم و آرزو می کنیم که ای کاش چنین نبودیم و بعد تسلیم سنتها و قانون ناحق، شده و تن به ازدواج می دهیم آنوقت استدلال نادرست فرهنگ، حاکمیت و خانواده سرکوبگر به پیروزی نائل شده است.
ما همجنسگرایان ارزشها، دیدگاهها و قضاوتهای حاکمیت، جامعه و خانواده در باره همجنسگرایی و همجنسگرایان، تعریف از خوب و بد بودن، تعریف اخلاق و غیر اخلاق و.... را تا به آن درجه ای در خود درونی کرده که بطور ناخودآگاه به بخشی از اعمال و رفتار ما تبدیل شده و هوموفوبیا در درونمان خانه گرفته بدون آنکه از وجود آن با خبر باشیم. هوموفوبیای فعال اما ناپیدا در درون هر همجنسگرای ایرانی، انعکاسی است از پیروزی نیروی سرکوبگر فرهنگی/ حاکمیتی و خانوادگی بر اراده، عشق و احساس ما.
پیروزی نیروی مقابل بر عشق ما ( که اینهمه آن را داغ و آتشین تعریف می کنیم) دارای دو جنبه است، یک جنبه آن فشار طرف مقابل و جنبه دیگر بی اراده گی ما به مقاومت و دفاع از احساس و عشق خود و تسلیم شدن ما. اگر احساس و عشق و تمنیات و تمایلات ما آنچنان شدید است که ادعایش را داریم ( و درست هم هست و ما شکی در آن نداریم) پس چرا توان مقابله با فشارها را نداریم؟ آیا این عشق ما منبع نیرو وتوان ما نیست؟ چرا سر بزنگاهها همیشه آن را قربانی می کنیم و به نفی یا رد آن می نشینیم و به سرکوبگرانمان تمکین می کنیم؟
آیا ما میتوانیم با این گفته موافق باشیم که: هر همجنسگرایی که به سرکوب احساس و نفی عشق خود دست می زند خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه به سهم خود به استحکامی تحکمات حاکمیت و اخلاقیات کهنه یاری رسانده است؟
باید کار فرهنگی کرد؟ تا کی؟ مگر اگر من نوعی خودم را قبول کنم و به چهار نفر اطرافیانم ثابت کنم که احساس من عادی است و من نه بیمارم و نه روانی، خود یک کار فرهنگی نیست؟ جامعه و افراد خیلی چیزها را میتوانند بیاموزند اما تا زمانی که در روز روشن افراد همجنسگرا را در مقابل خود نبینند همچنان در توهم خواهند بود و تصور ی روشن از ما نخواهند داشت.
در جامعه ای که نویسندگان و شاعران آن هم اجازه داشتن کانون خاص خود را ندارند صحبت از دایر کردن تشکیلات ما همجنسگرایان شاید رؤیایی به نظر می رسد اما هیچ کار ناشدنی نیست.
همجنسگرایی که برای توجیه احساسات خود به روانشناس و روانپزشک مراجعه می کند اولین قدم در راه شکست را برداشته است چرا که در جامعه ما متاسفانه روانشناسانی که در باره همجنسگرایی اطلاعات کامل دارند، بخواهند به فرد اعتماد به نفس داده و خانواده طرف را به پذیرش فرزند خود دعوت کنند، تقریبآ نایاب هستند یا حداقل در سراسر کشور پیدا نمی شوند. و این احتمال جدی است که روانشناس از ما بخواهد که " همجنسگرایی خود را درمان" !!! کنیم. آیا هیچ به فکرمان رسیده که از جنین روانشناسانی بخواهیم که بجای
" درمان" ما بهتر است به دلائل و علل فشار و سرکوب و ترس جامعه و قانون از همجنسگرایان بپردازد و وظیفه روشنگری اجتماعی خود را فراموش نکند و گرنه هر تحصیل کرده ای لزومآ روشنفکر و مهمتر از آن روشنگر اجتماعی نمی تواند باشد.
یکی از دلائل عمده ای که باعث می شود خود ما همجنسگرایان با کنار آمدن و پذیرش گرایش جنسی خود مشکل داریم این است که از همان دوران کودکی و سالها قبل از اینکه حتی متوجه شویم که خود همجنسگرا هستیم، از یک طرف در خانواده، مدرسه و جامعه یاد می گیریم که " لواط" ( بخوان همجنسگرایی) کار زشتی است، بد است، غیر اخلاقی است، فرد باید ازدواج کند و.... و ازهمجنسگرایان با صفتهای زشت، رکیک وتحقیر آمیز یاد می کنند و از طرف دیگر هیچگونه حرف مثبت و یا بی طرفانه ای در باره این پدیده
نه درخانواده و نه در محیط های دیگر بگوشمان نمی رسد، الگویی مثلآ یک مجری تلویزیون، یک خواننده، یا هنرمند یا وزیر هم نداریم.
بسیاری از ما همجنسگرایان، خود را با "صفتهای" دگرجنسگرایان مزین کرده ایم، جامعه هم این را می خواهد و اگر کسی بگوید من گی یا لزبین هستم اطرافیان باور نمی کنند و گفته طرف را حمل بر شوخی تلقی می کنند . این واکنش از نظر روانشناسی را میتوان همان نفی و انکار عمومی دانست. " نه گی ها اواخواهر هستند و تو اینطوری نیستی پس نمیتوانی گی باشی." بعد خودمان هم به شک می افتیم یا فکر می کنیم فرصتی پیش آمده و چه خوب که هی خود را از این ببعد کتمان کنیم و احساس خود را به رازی درونی تبدیل سازیم و حرفش را هم در نیاوریم. پس هر چه بیشتر به تقلید رفتار و گفتار و اخلاقیات دگرجنسگرایان رو می آوریم
و چه بسا که در جمع دوستان و همکاران و... بیشتر از همه، خود، همجنسگرایان را به ریشخند و تمسخر بگیریم و برایشان جوک و لطیفه بسازیم. در چنین فضایی که فرد همجنسگرا در اطراف خود ایجاد می کند نمیتوان از دوستی دراز مدت با همجنسگرایان، در محفل آنها بودن، درد و رنج و مشکلات آنها را درک کردن و...حرفی زد. این فرد تا حد امکان از این چیزها می گریزد، به مطالعه در باره گرایش جنسی خود علاقه ای نشان نمی دهد، خواندن مجلات و سایتهای همجنسگرایان را بی ارزش و صرف بیهوده وقت می داند و اینکارها حتی ممکن است او را عصبی و خشمگین کند. می دانید چرا؟ چون درونآ از روبرو شدن با خویشتن خویش وحشت دارد. او وقتی در برابر یک همجنسگرا می نشیند برایش مثل این است که خود را در آئینه نگاه کند و از این می ترسد. او قبل از اینکه از بقیه همجنسگراها بگریزد از خود فراری است. او نمی خواهد با هویت و احساس لگدمال شده درون خود رو در رو شود. از آنها شرم دارد و می ترسد مبادا مراوده با همجنسگرایان باعث اصطکاک و پاره شدن پوسته دروغینی (که او را دگرجنسگرا نشان می دهد) گردد که او بدور خود تنیده. او خود را فراموش کرده، درون خود را زندانی کرده و نمی خواهد که ملاقات و رفت و آمد با یک همجنسگرا او را به یاد زندانی درون خودش بیاندازد.
اما اگر احساس و تمایل جنسی اش از درون به او فشار می آورد چه باک؟ آخر شب با ماشین درخیابانهای اطراف پارکی دور می زند یا کنار رودی پرسه می زند و "طعمه اش" را پیدا می کند و از این طریق خود را از شر هورمونهای سرکش درون خلاص می کند تا دفعه بعد. البته این رفتار خالی از " شرم" و "حیا" نیست، برق آسا و لحظه ای است و نه نامی داده می شود و نه نشانی. فکر می کنید چنین فردی تا چه اندازه خودشناس است؟ البته خالصانه و صمیمانه بکویم که
هدف محکوم کردن و یا زشت دانستن این رفتار نیست هدف نشان دادن وضعیت ما در جامعه امروزی است و ارزیابی اینکه خود ما تا چه اندازه در این سرنوشت غم انگیزی که بدان گرفتار آمده ایم سهیم هستیم.
ما با این تربیت شده ایم که از "لواط کاران" بدمان بیاید، یاد گرفته ایم که اینها بچه ها را اغفال می کنند؛ حال چگونه بعد از چنین تربیتی فرد باید بتواند " لواط کار بودن" (بخوان همجنسگرا بودن) خود را قبول کند؟ فرد در درون ناخودآگاه خود می اندیشد مبادا تسلیم این حس شوم که به صفتهای زشت و ناپسند مزین گردم و بعد همه از من گریزان شوند. بله کار خیلی سختی است اما ناشدنی نیست، بشرطی که بخواهیم و تعداد هر چه بیشتری از ماها خودی نشان دهیم و با اینکار خود به جامعه، اطرافیان و خانواده خود کمک کنیم که برداشتهای نادرست و پیشداوریهای خود در باره همجنسگرایی و همجنسگرایان را عوض کنند.
بعضی از ما همجنسگرایان از اینکه یک یا چند دوست غیر همجنسگرا داریم قلبآ احساس رضایت می کنیم و از اینکه مبادا دوست / دوستان غیر گی و لزبین ما متوجه احساس ما شوند واهمه داریم چون می ترسیم که مبادا از ما فاصله بگیرند. این وضعیت مثل این می ماند که مثلآ یک ایرانی با یک خارجی ضد ایرانی دوست باشد و ایرانی بودن خود را مخفی کند که مبادا دوست خارجی اش از او برنجد یا دوستی اش را با او قطع کند. در این حالت حفظ و ادامه دوستی با طرف به قیمت نفی و سرکوب هویت ملی فرد می شود. حفظ دوستی و تلاش به ادامه آن به هر شکلی با کسی که احساس و گرایش همجنسگرایانه ما را نمی تواند قبول کند هم به قیمت نفی و سرکوب احساس و هویت جنسی خود ما منجر می شود و تهدیدی است بر علیه سلامت روح و روان ما. پس ما همجنسگریان بهتر است که اینگونه دوستی های خود را مورد بازبینی قرار دهیم و یادمان باشد که مشکل از کم دانشی، عدم آشنایی با قواعد دمکراسی و حقوق بشر و تنگ نظری طرف است نه خود ما. چرا ما به تعریف و صحبتهای طرف مقابل در مورد احساس خودش نسبت به جنس مخالف و... مرتب گوش دهیم و هی تصدیق کنیم اما نتوانیم احساس ، دیدگاه و خواسته قلبی خودمان را صادقانه با او مطرح کنیم؟ دوستی ها از هم می باشد؟ چه باک/ اینهمه همجنسگرا در کشور هستند، چرا با آنها دوست نشویم که هم زبان اشان را می فهمیم و هم خود را آنطور که هستیم نشان می دهیم. یک مسئله دیگر اینکه آیا طرف ما واقعآ ضد همجنسگراها است؟ یا برداشت ما این است؟ آیا حرکات و یا گفتار ما باعث نشده که طرف ما را مثل خودش بداند؟ تا چه اندازه به دوست خود کمک کرده ایم که ما و احساس ما را بشناسد؟
همجنسگرایانی هستند که هر چند گرایش جنسی خود را قبول کرده و با آن کنار آمده اند اما در شرایط مختلفی که قرار می گیرند باز به عللی احساس خود را مخفی می کنند و یا گی/لزبین بودن خود را می پوشانند و حتی از این هم فراتر رفته و در جمعهای مختلف رفتار، حرکات و ارزشهای هموفوبیایی دیگران در باره همجنسگرایی را تقلید می کنند. این دسته از همجنسگرایان بر این باورند که زندگی و احساس شخصی خود را بر اساس واقعیتها تنظیم کرده و نمی خواهند برای خود مشکلی درست کنند.خودسانسوری این دوستان از یک طرف جمع حاظر را از آشنایی و دیدن یک همجنسگرا در عالم واقع محروم می کند.( برخورد در عالم واقع با یک همجنسگرا تاثیر بسیار زیادی در اصلاح دید افراد نسبت به همجنسگرایان دارد) و از طرف دیگر چنین برخوردی به ادامه توهم افراد جمع در باره خود او کمک می کند که بله طرف هم مثل خود ما (غیر همجنسگرا) است و این امر علنی شدن او در آینده را سخت تر می کند چرا که موانع ذهنی دوستان و اطرافیان خود را غلیظ تر کرده است.
آن روانشناس و روانپزشک همجنسگرایی که به زعم خودش دارای موقعیت اجتماعی خوبی است و گرایش خود را پنهان و تنها به این بسنده می کند که در باره " مشکل همجنسگرایی در جامعه" صحبت کند و یا مطلبی بنویسد و یا آن تحصیل کرده و دانشگاهی که در موضوع " این افراد" و یا " این انسانها" ( همجنسگرایان)، مطلب می نویسد، علیرغم اینکه مطلب و یا صحبتهایش در جای خود ارزش دارند اما نمی توان انکار کرد که خود این دوستان هم خود سانسور و خود سرکوب زده هستند و شاید ندانند که بقول معروف دشمن ( ترس) در درون خود آنهاست و اگر از همجنسگرایی خود حرف بزنند و بکمک زبان و دانش خود به درک جامه کمک کنند آنوقت تآثیر ( بقول معروف صدا و تصویر) دو صد چندان خواهد شد.
حفظ " موقعیت اجتماعی" به هر قیمتی برای ما همجنسگرایان ایران تا بحال خیلی گران تمام شده است و باید ذهنیت گذشته مبنی بر انطباق با شرایط بهر قیمتی را کنار بگذاریم.
گفته می شود که درآمریکا بطور متوسط روزانه ده هزار نفر از همجنسگرایان آن کشور بشکلی در مورد حقوق اجتماعی/مدنی همجنسگرایان بنوعی فعالیت می کنند ( از چاپ مجلات و نوشتن در وب سایتها گرفته تا لوبی گری، ارائه خدمات مشاوره به دیگر همجنسگرایان، حرکات اعتراضی و...)، حالا تلاش و فعالیتهای همجنسگرایان در کشور خودمان را با آن مقایسه کنیم.
زبان و کابرد روزانه آن نقش مهمی در خود سانسوری و خود سرکوبی ایفا می کند؛ قضاوتهای خود ما در باره دیگر همجنسگرایان، شکل لباس پوشیدن آنها، به پارک رفتن آنها، رفتار و حرکات آنها، سکس زیاد آنها ( که چیزی نیست جزء تبلور آموزشهای سنتی/ مذهبی در زشت و نکوهیده بودن روابط جنسی) و... بوی شماتت، تحقیر، سرزنش و بدگویی از گفتار و حرکات و برخوردهای اخلاقی ما با دیگر همگرایشانمان انکار ناشدنی است.
بعضی از همجنسگرایان آنچنان در " غیر طبیعی" بودن خود غرق شد اند که اصلآ به ذهنشان هم نمی رسد که دنیای دیگری را برای خود تصور کنند و " غیر طبیعی بودن" را مورد سئوال قرار دهند. هیچ فکر کرده ایم که منطق غیر همجنسگرایان مخالف ما چقدر خالی از برهان و منطق است؟ پس چرا توان مقابله با استدلالها و تصورات بی منطقی و غیر علمی و کهنه دیگران در باره خودمان را نداریم؟
حرفها زیاد است اما بهتر است از بقیه گذشت تا خود دوستان به آنها فکر کنند. هدف این نوشته انتقاد از کسی نیست، هدف دلسرد کردن کسی هم نیست.جانعه ما عوض شده، این چامعه نه تنها با جامعه ده سال پیش که حتی با جامعه پنج سال پیش هم فرق دارد. ذهن بسیاری از مردم در باره مسائل جنسی و همجنسگرایی دچار تحول مثبت شده است اما نمی توان توقع داشت که جامعه یک شبه فرهنگ خود را عوض کند. هدف این نوشته کمک به خود و دوستان است که خویشتن خویش، اهداف، مشکلات پیش راه، رفتار و حرکات و برخوردهای شخصی خود و... را بهتر بشناسیم و با اصلاح آنها بتوانیم هدفمندتر و با اراده بیشتری در راه آزادی و کسب حقوق خود تلاش کنیم.

No comments: