Tuesday 17 April 2007

همجنسگرایان و معضل ازدواج

برگرفته شده از شماره 9 مجله ماها
در امر ازدواج جوانان در جامعه ما، اراده و خواسته خود جوانان کمتر دخیل بوده اما در مقابل شبکه ای از فشار، تبلیغ، تشویق و تهییج آنها را فراگرفته است؛ فشار والدین، سئوالات بستگان، همکاران و دوستان دور و نزدیک که در برخورد با شخص اولین سئوال اشان این است که "هنوز ازدواج نکردی؟" یا عمه خاله ها که هی می پرسند" شیرینی عروسی ات را کی می خوریم؟" حکومت هم برای ازدواج جوانان کمک های مالی خاصی را اختصاص می دهد و دستگاه تبلیغاتی آن و رادیو تلویزیون و رونامه و مجلات در باب ازدواج جوانان و اهمیت آن همراه با عکس و تفصیل، خبر و گزارش چاپ می کنند. همه این مسائل، از نظر ذهنی و روانی فشار شدیدی به شخص وارد می کنند اما چیزی که در این شبکه فشار فراموش می شود، تعداد طلاق ها در سال است، تعداد زن و شوهران بدخو و بداخلاق با هم، سرد مزاجی و عدم رضایت جنسی زوجها، تعداد کودکان خیابانی، خودکشی ها و خشونت ها در خانواده و غیره.
شبکه فشار، به فردیت انسان، نیاز و عشق و علاقه او کاری ندارد، به عاقبت و نتائج ازدواج هم فکری نمی کند، در نتیجه بسیاری از جوانان، از جمله همجنسگرایان هم، در برابر آن مقاومت نیاورده و برخلاف میل و رغبت و نیاز خود تن به ازدواجی ناخواسته می دهند. این را می گویند دگرجنسگرایی اجباری. یعنی فرد همجنسگرا در تارو پودی عنکبوتی بافته شده ازتارهای تبلیغ، تهییج و تشویق و اگر نشد فشار فرهنگی جامعه و خانواده واقع می شود و راه فراری برای او باقی نمی ماند و بالجبار تن به ازدوای ناخواسته می دهد تا خود را همراه قافله دگر جنسگرایان کند و فشارها را از دوش خود بردارد. اما آیا با تن دادن به ازدواج ، درد و کمبود و مشکلات ما گی و لزبین ها واقعآ حل می شوند؟ آیا با این ازدواج، انسان دیگری را با خود قربانی نکرده ایم؟ آیا فردی که با او ازدواج می کنیم مثل خود ما آمال و آرزو و رؤیا ندارد؟ نیازمند عشق و محبت صادقانه ( و نه اجباری) نمی باشد؟ آیا با کسی که پیمان ازدواج می بندیم واقعآ صادق بوده ایم؟ چرا باید خودخواهانه، چنین شخصی را هم با خود به نگون بختی و یک عمر زندگی بدون عشق و صفا محکوم کنیم؟ هیچ فرد منصفی به خود اجازه نمی دهد که خودخواهانه و برای رفع فشار از خود، انسان دیگری، که همچون خودش نیاز و احساس و عشق دارد، را قربانی کند و به دروغ به او بگوید دوستت دارم. زندگی مشترک یک همجنسگرا در کنار یک غیر همجنسگرا برای هیچکدام از آنها خوشبختی و لذتی به همراه نخواهد داشت و از آنجا که بنیان آن نه بر اساس خواسته دوطرفه بلکه بر اساس اجبار و برای رفع فشار بوده، امکان متلاشی شدن آن زیاد است.
یکی از دوستان پیشنهاد داده بود که برای حل این مشکل، بهتر است که افراد گی و لزبین همدیگر را پیدا کرده و قراردادی با هم ازدواج مصلحتی کنند و در ظاهر زن و شوهر باشند اما با همدیگر باز و علنی بوده و هر کدام بدنبال زندگی خود برود.
موضوع ازدواج مصلحتی یک گی و یک لزبین با هم برای فرار از فشار و تبعیض ها یک نوع پاک کردن صورت مسئله است نه حل آن و در بهترین حالت فقط ممکن است بخش کوچکی از مشکلات عده کمی از ما را جبران کند. چنین ازدواجی در واقع به این معناست که چون جامعه، ما و عشق ما را نمی پذیرد ما هم به دروغ و کلک رو می آوریم تا خود را از چنین فشاری رها سازیم. موضوع دیگر اینکه همه همجنسگرایان شاید نتوانند یگ همجنسگرا از جنس مخالف پیدا کرده و با آن ازدواج کنند.
برای برخورد با مسئله ازدواج اجباری باید عوامل مؤثر، ذهنیت ها و فرهنگ و پیش زمینه ها و تاریخ آن را بشناسیم تا بهتر بتوانیم در مقابل آن مقاومت کنیم.
از نظر تاریخی که نگاه کنیم می بینیم که ما در جامعه خود شهروند به معنای واقعی کلمه نداشته ایم. حکومتها بطور خود سرانه و خود کامه و بدون توجه به رای و خواسته مردم و با استفاده از انواع ترفندها، سرنوشت جامعه و مردم را بر اساس تفکرات خود رقم زده اند؛ و خانواده که کوچترین نهاد اجتماعی است هم از این فرهنگ زورگویی در درون خود بی نصیب نبوده و خودکامگی و دخالت در حریم خصوصی دیگران را در لباس و شکل دیگری بر ما اعمال کرده و از رقم زدن سرنوشت و زندگی ما بدست خودمان ممناعت بعمل می آورد.د حضور گسترده فرهنگ خودکامگی و خودرایی از بالا تا پائین در جامعه، به بی فرهنگی گسترده و شکل گیری " توده ها" منجر شده و حتمآ می دانید که توده از خود استقلال ندارد، همه یک طور فکر می کنند، همه یک کار مشابه انجام میدهند، توده به رهبر و تصمیم گیرنده نیاز دارد، بدنبال رهبر می افتد ، از خود بیخود و سرگشته می شود و با اخلاص و نیت، به امر و دستور رهبر، خود را به آب و آتش می زند و تر و خشک را با هم می سوزاند.، منطق و علم برایش بی معناست، و سخنان رهبر همان علم و منطق و سند حقانیت اوست. توده مسئولیتی ندارد و نمی شناسد. تنها افتخار او سرسپردگی به رهبر است. در توده، فرد و خصوصیات فردی او جایی ندارد، همه باید با هم و مثل هم باشند، یک امت و یک امام. در میان توده، همجنسگرا وجود ندارد، آنچه هست "کونی"، "اواخ.اهر"، "بچه باز" و "همجنسباز" است. چنین شخصی حق و حقوقی ندارد و تحقیر و سرکوفت و نادیده گرفتن او قاعده است. انسان مدرن اما هیچ سنخیتی با توده و صفات آن ندارد؛ به این دلیل او را شهروند می نامند. شهروند، انسان مدرن و مستقل است، فردیت و استقلال فکر و عمل و حوزه خصوصی خود را می شناسد، و از اسقلال حوزه خصوصی زندگی خود دفاع می کند. افکار و گفته های دیگران را با عقل و منطق خویش که بر اساس شناخت، خطا و تجربیات خود بدست آورده، می سنجد و با درنظر گرفتن همه جوانب و همراه با احساس مسئولیت تصمیم می گیرد. خطا کردن و اشتباه رفتن را جزئی از حقوق خود می داند و تسلیم ترفندهای اطرافیان که او را از خطای احتمالی اش می ترسانند، نمی شود، او یک منتقد پویا و مسئولیت پذیر در برابر خود و جامعه است و از اینکه اعمال و رفتارش منحصر به خود و متفاوت از دیگران است شرمگین و افسرده نمی شود. در جامعه شهروندان، تفاوت سلیقه و رفتارها نوعی مزیت است و فردیت و استقلال فرد امری گرامی است . در میان توده صحبت از حقوق همجنسگرایان بی معنی است. اگر در میان توده ها فقط " کونی و اواخواهر و همجنس باز " با همه بی ارزشی های نهفته در این اصطلاحات یافت می شود اما در میان شهروندان، همجنسگرایان زندگی می کنند، شهروندان، همجنسگرایان را در میان خود می پذیرند، با افراد همجنسگرا مشکلی ندارند و حقوق آنها را محترم می شمارند.
جامعه امروز ما در یک حالت بینابینی است و مردم ما در گستره ای از توده عقب مانده و امت تا شهروند مدرن قرار دارند. نیروهای هر دو طرف برای شکست و عقب راندن طرف مقابل زور می زنند. حالا ما چه تعریفی از خود داریم؟ "کونی"؟ و " یچه باز" یا همجنسگرا؟ جایگاه ما کجاست، در میان توده یا در بین شهروندان؟ بسته به پاسخی که هر گی و لزبینی به این سئوال می دهد خود بخود جایگاه و نقش و وظیفه تارخی خود را هم تعیین کرده است. اما یادمان باشد که اعطاء صفت توده یا شهروند به خود، عواقبی دارد و شهروند بودن با خود مسئولیت می آورد. ایستادگی در برابر خودکامگی و فشار و حفاطت از حوزه خصوصی زندگی یکی از پایه های شهروند بودن می باشد.
به نظر می رسد که مهمترین نیاز امروز ما همجنسگرایان مملکت این است که از نابالغی خود بدر آئیم و نابالغی تنها عدم بلوغ جسمانی نیست بلکه منظور تمام عمر صغیر بحساب آمدن و تصمیم گیری در باره زندگی و سرنوشت خود به دیگران( خانواده، بستگان، حکومت جامعه و..) سپردن است. فیلسوف معروف کانت در باره نابالغی می گوید: " نابالغی یعنی ناتوانی در بکار گرفتن فهم خویش است بدون هدایت دیگری." بعبارت دیگر، صرف داشتن ایده آزادی برای آزاد و سرفراز زیستن کافی نیست، باید خرد و عقل و اراده بعنوان پشتوانه ایده آزادی قرار بگیرد تا آنوقت بتوان آزاده بود و آزاد زیست.
اینکه بدانیم ما گی یا لزبین هستیم و چنین احساسی داریم قدم اول در شکل دهی هویت فردی و جنسی ماست. اما تا زمانی که از بکار گرفتن فهم و دانش و آگاهی خود ناتوان بوده و محتاج هدایت و ارشاد دیگران باشیم، هنوز به مرحله شهروند آگاه، مسول و مسئولیت پذیر نرسیده ایم. اینجا منظور استفاده نکردن از نظرات دیگران نیست بلکه منظور این است که فرد باید خود زندگی خویش را ترسیم کند و بر اساس نیازهای شخصی و فردی خویش و بر بنیان تمایلات درونی و علاقه فردی، بتواند مسیر زندگی خود را انتخاب کند. هر انسانی یکبار بدنیا می آید و یکبار می میرد، پدر، مادر، خواهر، برادر، بستگان و.... هر کدام یک زندگی دارند و حق دارند زندگی خودشان را آنطور که دوست دارند و بر اساس معیارها و فهم و درک خود، سر و سامان بدهند اما حق ندارند برای فرد دیگری تصمیم بگیرند حتی اگر در ظاهر از ما عاقلتر و درک اشان از ما بهتر باشد. چرا ما باید این زندگی و حق خوشبخت زیستن خود را بدست دیگری بسپاریم. زندگی، خوشبختی، عشق و... اینها مفاهیمی هستند که هر کسی بر اساس نیاز و خواسته خود آنها را معنی می کند و نباید اجازه داد که دیگران بر اساس تعاریف خود از زندگی و عشق و خوشبختی، زندگی را برای ما معنا کرده و ما را در همان چارچوب اسیر کنند. هر کسی، از جمله ما همجنسگرایان، حق داریم که به شیوه خاص خودمان و آنطور که دوست داریم احساس خوشبختی کنیم. برای اینکار
ما باید یاد بگیریم که به هیچ احدی، چه دور و چه نزدیک، اجازه دخالت در حوزه زندگی خصوصی و فردی خود را ندهیم. این یعنی بلوغ فکری و بر بنیان خود ایستادن است.
اگر ما از بکار بردن و بکارگیری فهم و درک و دانش خود از زندگی و خواسته هایی همچون عشق، سکس، تمایل، نیاز درونی و.... خود ناتوان باشیم و مقاومت دیگران را تحمل نکنیم معنایی جزء این ندارد که در عمل نابالغ و صغیر بودن خود را اثبات کرده ایم و طبیعی است که عدم مقاومت ما در برابر فشارهای خانواده و... آنها فهم و درک خود از این مقولات را بکار گرفته و زندگی ما را شکل می دهند. مسئله به همین سادگی است. بدتر از این هم نمی شود که ما می دانیم و حس می کنیم که نیاز ما، احساس و تمایل ما، عشق و خواسته و عواطف ما هیچ جایگاهی در فهم و درک خانواده، جامعه و حکومت ندارند و آنها را بی ارزش، زودگذر و حتی جرم و پلید می دانند. وقتی ما همه این چیزها را می دانیم و حس می کنیم اما با این وجود تسلیم می شویم آیا بدان معنا نیست که ما از بدست گرفتن زندگی و سرنوشت خود عاجز مانده ایم؟ نقش و وظیفه فردی و شخصی ما در پی ریزی زندگی امان چی می شود؟ آیا با این حساب وقتی که ما در خصوصی ترین و مهمترین موضوع زندگی خود صغیر می شویم و این نقش را می پذیریم آیا خواهیم توانست بعنوان شهروندان آگاه و متعهد جامعه ایفای نقش کنیم؟ وقتی که ما در برابر خویشتن خویش و زندگی خویش حاظر به قبول مسئولیت و تعهد نمی شویم و صغارت خود را می پذیریم آیا خواهیم توانست در برابر همسر و فرزندان احتمالی خود مسئولیت تقبل کنیم؟ میلیونها همجنسگرای نسلهای قبل از ما بعلل مختلف، تن به صغارت دادند و ازدواج کردند. اما آیا خوشبخت شدند؟ یا مزه عشق و دلدادگی را چشیدند؟ به جرائت میتوان گفت نه. آنها زندگی خود را در حرمان، آرزو و دلتنگی سپری کردند و در آخر نیازها و آرزوها و عشقی انسانی که میتوانستند به همجنس خود اهدا کنند را همه با خود بگور بردند. آنها بصورت مردگان زنده زندگی کردند و چه بسا که از شدت دلتنگی و رنج و محرومیت مرگ را بر زندگی ترجیح دادند. آیا ما چنین سرنوشتی را می خواهیم برای خود ورق بزنیم؟
آیا اینکه ما همجنسگرایان در برابر فشارها و تبعیض ها دچار لرزش می شویم و ظاهرآ از روی ضرورت و ناچاری، جامه دیگری بر خود می اندازیم، ناشی از این نمی شود که فردیت ما هنوز بطور کامل شکل نگرفته است و هنوز حالات و روحیات توده وار بودن را با خود یدک می کشیم؟ اگر شکستن حصار تنگ فشارها و محدودیتها در تمام ارکانی که ما را فراگرفته بمعنای آزادی باشد اما تلاش در این راه آزادگی است و ما به آزادگی در این شرایط نیازمندیم. آزاده زیستن و آزادگی در این شرایط آسان نیست اما ما باید برای آزادی خود باید حاظر به پرداخت هزینه باشیم اگر که واقعآ بر حق هستیم و به آنچه حس می کنیم، می اندیشیم و می خواهیم وفادار باقی بمانیم.
بله، بخشی از همجنسگرایان دوست دارند بچه داشته باشند اما ما نمیتوانیم نه از نظر اخلاقی و نه از نظر مسئولیتی با ازداواج با یک غیر همجنس، او را به وسیله ای برای رسیدن به هدف خود قرار دهیم. اگر ازدواجی بین دو نفر صورت می گیرد قبل از هر چیز باید بر اساس عشق و دلدادگی و محبت و خواسته رسیدن به هم آن دو باشد نه خواسته بچه دار شدن.
در سالهای اخیر عوامل و پارامترهای متعددی وارد حیات اجتماعی/فرهنگی ما شده که همگی در جهت اهداف و منافع ما همجنسگرایان عمل می کنند. از جمله نگاه جامعه به همجنسگرایی تا حدودی دچار تحول مثبت شده، نگاه بخش وسیعی از روشنفکران جدی و اهل قلم، پیشروان جنبش زنان، دانشجویان و سازمانهای حقوق بشری و بخش وسیعی از نیروهای تحول طلب و خواهان دمکراسی همه و همه در جهت دفاع و حمایت از همجنسگرایان تغییر جهت داده، از آن گذشته مشکل دخالت خانواده و بستگان در زندگی جوانان مختص ما همجنسگرایان نمی شود. دختر و پسران غیرهمجنسگرا هم به شکل دیگری این مشکل را دارند و آن اینکه بسیاری از آنها از انتخاب زوج و همسردلخواه خود محرومند و خانواده ها یشان با سرزنش و دعوا برایشان تعیین تکلیف می کنند که با چه کسی ازداج کنند یا نکنند.. بر همین اساس
روشنگری در مورد عدم دخالت بستگان و خانواده در زندگی جوانان عرصه ای است که کل جوانان فارغ از گرایش جنسی، آنها را به هم پیوند می دهد و چنین امری قضیه درک شدن ما توسط جوانان غیر همجنسگرا که قشر وسیعی از جامعه را تشکیل می دهند راحت تر می کند.
بخش قابل توجهی از همجنسگرایان هم به رشد و آگاهی و دانش لازم در باره حریم خصوصی، آزادی فردی و هویت جنسی خود و اهمیت پایبندی بدان رسیده اند، اینجا و آنجا فعالیتهایی جهت روشنگری در باره همجنسگرایی صورت می گیرند. پس شرایط فعلی از ما می طلبد که ما همجنسگرایان نه تنها برای خود و زندگی خویش احساس مسئولیت کنیم بلکه الگویی باشیم برای نسل آینده همجنسگرایان کشور تا آنها درد و رنج و محنت امروزی ما را نچشند و به ما افتخار کنند، و همچنین سهم خود را در عقب راندن سنت های کهنه و گسترش احترام به حوزه خصوصی افراد، بجا بیاوریم.
در برابر ادعای بعضی از افراد که ما موقعیت و شرایط را هم باید درک کنیم باید پرسید که
دوستان چرا ما باید در برابر دیگران از هستی خود خجل و شرمسار باشیم؟ مشکل نه ما هستیم و نه احساس ما. مشکل و معضل همانا خود خانواده و جامعه ماست که به کمبود شناخت از انسان، آزادی او، تفکیک حوزه عمومی و خصوصی، حقوق بشر، جنسیت و... دچارند.چرا ما نباید بر اساس استقلال و حقوق فردی خود و بر بنیان تفکرات، آگاهی، خواسته ها و نیاز درونی خود زندگی کنیم؟ تا کی میخواهیم در برابر تفکرات و فرهنگ خودکامگی خانواده که ما را به توده تبدیل می کند، سر تسلیم فرود آوریم؟ اگر خود ما از داشتن الگوهای مناسب از نسل فبلی محرومیم آیا نمی خواهیم که خود الگوی بهتری برای نسل همجنسگرایان بعد از خود باشیم؟
نکته دیگر اینکه، موضوع گریز از مسئولیت فردی و شهروندی خود را هم فراموش نکنیم. چرا می خواهیم با فرار از تقبل مسئولیت در برابر زندگی خود و تقبل یوغ نابالغی،ماندن و تن دادن به کهنگی، محافظه کاری، گریز از رودر رو شدن با خویشتن خویش و مسئولیت پذیری خود شانه خالی کنیم؟ ما چگونه می توانیم از یوغ قیمومیت و نابالغی ملی تحمیل شده بر کل کشور و ملت رها شویم اگر در حوزه خصوصی خود به چنین اسارتی تن بسپاریم؟
دوستان، تا کی ما می خواهیم به صغارت خود تن بدهیم؟ چه چیزی ناپایداری در دفاع از حریم خصوصی و حوزه زندگی فردی امان را اینچنین در ما دامن می زند؟ کانت می گوید: به تقصیر خویشتن است این نابالغی، وقتی که علت آن نه کمبود فهم بلکه کمبود اراده و دلیری در بکار گرفتن آن باشد.
آگاهی ما و پایبندی به این آگاهی و الگوهای ما در جهان آزاد و عفونت سنت های کهنه در اطرافمان، همه و همه به ما نیرو و توان استقامت در برابر فشارها را می دهند فقط کافی است به عادات، تن آسایی و گریز از اندیشیدن تن ندهیم چرا که تن آسایی و ترسویی است که سبب می شود بخش بزرگی از انسانها علیرغم بلوغ جسمی اما تمام عمر با رغبت همچنان کودک بمانند و از اینکه دیگران خود را به مقام قیم آنها بر کشانند آشفته نمی شوند. آگاهی خود را با اراده و آزادگی روی هم بریزیم و با غلبه بر ترس، تنبلی، گوشه گیری و مسئولیت گریزی از مقابله با مشکلات و فشارها نهراسیم. آنوقت است که ما بعنوان جامعه همجنسگرایان این مملکت خواهیم توانست خود و خواسته های خود را بر حاکمان و جامعه تحمیل کنیم و آنها را به پذیرش خود واداریم.
تسلیم فشارهای خانواده شدن معنایی جز این ندارد که ما دانش و مسئولیت خود بخصوص سنت جوان بودن یعنی سنت شکنی را کنار نهاده و به نسخه های حاظر و آماده اما کهنه دل خوش کرده ایم. این ما را خوشبخت نمی کند، اعتماد به نفس ما را افزایش نمی دهد. باید فلک را سخت بشکافیم و طرحی نو دراندازیم. این است وظیفه نسل شهروندان همجنسگرای آگاه و مدرن امروز ایران. بله دوستان، این چیزها جدید است، هنوز به صورت هنجار و قاعده تبدیل نشده اما اگر هر کدام از ما بنوبه خود مسئولیت بگیرد و یوغ نابالغی را از گردن خود بدور افکند آنوقت راه آزادی هموار می شود. و فراموش نکنیم که جان و قلب پر از ترس و هراس با عشق و صفا و مهر سازگاری ندارد. باور کنیم که گرایش جنسی ما به همجنس آنچنان استوار و پایدار و ماندنی و برحق است که بتوانیم در برابر زورگوئی ها و فشارها مقاومت کنیم. نیاز، احساس و عشق ما باید پیام آورنده شادی، شجاعت، سربلندی، افتخار و مقاومت ما باشد، پس بیائیم سستی و کاهلی را از خود دور کنیم و لاف زنی و پنهان کاری را کنار نهیم و تسلیم اسیب رسانی جامعه و خانواده نشویم.
بیائیم با تآمل به نتائج تصمیمات خود در مورد ازدواج با یک غیر همجنس بیندیشیم، لحظه ای تصمیم نگیریم و احساساتی نشویم. با تن دادن به دگرجنسگرایی اجباری، به توده وار شدن و ماندن خود و جامعه کمک کرده ایم. یک جامعه مدرن به شهروندان مدرن و مستقل نیاز دارد، شهروندانی که قادر باشند هستی مستقل خود را بنیان نهند و حاظر به دفاع از آن باشند. هر کسی آنگاه مدرن و امروزی و آگاه است که زندگی فردی خود را نه بر اساس خوسته و تمایل دیگران بلکه بر اساس اراده، خواسته و نیاز فردی خود تنظیم می کند. از این گذشته، وقتی هنجارهای حاکم، ما همجنسگرایان و عشق امان را بر نمی تابند، عبور از این هنجارها و دریدن مرز آنها، ساده ترین و طبیعی ترین حق ماست نه اینکه خود را در تار و پود آنها گرفتار کنیم و باقی بمانیم.
درست است که ما آزاد نیستیم اما میتوانیم آزاده باشیم. آزادگی یعنی پایبندی به آرزوها، رؤیاها، عشق، تمنیات و گرایش جنسی صادقانه و درونی خود به همجنس ماست و تلاش برای رسیدن به آزادی. بگذار ارتشی از زنان و مردان همجنسگرای مجرد که " با همجنسان خود مراوده دارد و با یک همجنس خودش خانه مشترک دارد" شکل بگیرد، آنوقت جامعه ، حکومت و خانواده ها نخواهند توانست از پرداختن به موضوع همجنسگرایی و حقوق همجنسگرایان گریزی داشته باشند. بله در رسیدن به هدف انسان ناچار است که گاهی قید خیلی چیزها را بزند و هر کدام از ما همجنسگرایان امروز کشور آزادیم که انتخاب کنیم که چه میخواهیم، تا چه اندازه از خود برای آن مایه می گذاریم و تا کدام درجه یوغ صغیر و نابالغ بودن را از خود دور می کنیم. و یادمان باشد که 40، 50 و 100 سال پیش وقتی همجنسگرایان غربی برای آزادی خود مبارزه کردند نه تنها الگویی در جهان پیش روی خود نداشتند، بلکه همجنسگرایی در همه جهان ممنوع و در تمام کتابهای پزشکی بعنوان بیماری معرفی می شد و هیچ سازمان حقوق بشری از آنها حمایت نمی کرد. با اینهمه ماندند، نوشتند، متحدانه مبارزه کردند تا به آزادی رسیدند امروز ما در موقعیت خیلی بهتری قرار داریم، اینهمه الگو در جهان داریم، اینهمه دولت و سازمانهای حقوق بشری از حقوق همجنسگرایان دفاع می کنند،بخشی از نیروهای سیاسی و فرهنگی ایران حامی ما هستند و......در چنین شرایطی این دیگر به ما همجنسگرایان ایران بستگی دارد که تا چه اندازه آماده دفاع از هویت ، آزادی و حریم خصوصی/فردی خود هستیم. تا چه اندازه آگاهی داریم و تا کدام درجه حاظر به تلاش مشترک و دسته جمعی می باشیم و تا چه حد می خواهیم از خود مایه بگذاریم و برای آزادی خود هزینه کنیم.
در شرایط فعلی حاکم،برای ابراز بلوغ ودفاع از حقوق شهروندی خود لازم است که هر کدام از ما هر چه زودتر به اسقلال اقتصادی و مالی برسد، داشتن یک شغل و درآمد، تهیه یک منزل شخصی و خصوصی، تعیین اهداف دور و نزدیک، یافتن دوستانی که مثل ما می اندیشند و موقع نیاز یار و یاور ما خواهند ماند، شرکت در فعالیتهای دسته جمعی در راه گسترش مفاهیم شهروندی ( از مبارزه برای حقوق همجنسگرایان گرفته تا.....در معنا و مفهوم دادن به زندگی و احساس آرامش و امنیت ، پرورش اعتماد به نفس و رضایت خاطر درونی فرد بسیار مؤثرند. ما با کمک دانش و آگاهی خود، با استقلال اقتصادی خود و با کمک دوستانی وفادار که مثل ما می اندیشند و در دوستی با ما وفادارند، خواهیم توانست فشارهای اطرافیان و خانواده را خنثی کنیم و آنها را به سمت قبول واقعیت ها بکشانیم .اگر با فیلسوف آلمانی امانوئل کانت که کتابهایش در اینجا هم پیدا می شود آشنا نیستید، پیشنهاد می کنیم در کتابفروشی ها و کتابخانه ها سراغ کتابهایش را بگیرید و بخوانید چرا که در روشن شدن بسیاری از مسائل به ما کمک می کند و قدرت، اراده و توان آزاد زیستن را به ما می آموزاند و قدرت بر پای خویش ایستادن و خود بنیان بودن را می آموزاند، از متفکران خودمان هم میتوان به کتابهای محمد مختاری و کتاب اخیرآ چاپ شده حسن قاضی مرادی بنام " جامعه شناسی شرم" مراجعه کنید.

No comments: