Tuesday 17 April 2007

مذهب، معنویت و مینوباوری در بین همجنسگرایان

آشنایی با تمایز میان مذهب و معنویت به همجنسگرایانی که معتقد به خدا هستند کمک می کند تا بهتر و آسان تر، از احساس گناه احتمالی که دراثر گرایش جنسی شان آنها را رنج می دهد، رهایی یابند.
در زبان انگلیسی کلمه ای هست به اسم Religion که معنی دین و مذهب را می دهد. در عین حال کلمه دیگری در زبان انگلیسی به نام Spirituality وجود دارد که در فرهنگ لغات انگلیسی به فارسی آن را معنویت، روحانیت، اعتقاد به قدوسیت و گاهی به مینوباوری ترجمه کرده اند اما حقیقت این است که کلمه معنویت و یا مینوباوری همان تصویری را که کلمه اسپریچوالیتی در ذهن یک فرد غربی تداعی می کند، در ذهن یک ایرانی به وجود نمی آورد. از این گونه موارد در زبان فارسی کم نداریم و متاسفانه رشنفکران و روشنگران ما تا کنون توجه شایسته و بایسته ای به این موارد نداشته اند.
دلیل عمده ما برای پرداختن به این مساله همانا سردرگمی و اشتباهی است که بعضی از دوستان همجنسگرا (و خیلی دیگر از هموطنان هم) بدان دچار می شوند. نکته اساسی که باید به آن توجه داشت این است که بسیاری از افراد در عمل مینوباور و همان اسپیریچوال هستند اما به اشتباه، خود را مذهبی می پندارند یا مذهبی معرفی می کنند. آشنایی با تمایز میان این دو مفهوم، به همجنسگرایانی که معتقد به خدا هستند کمک می کند تا بهتر و آسان تر بر احساس گناه احتمالی که در اثر گرایش جنسی، آنها را رنج می دهد رهایی یابند. و امیدواریم دیگران بهتر و باریک بینانه تر به واکاوی این مسائل همت گمارند.

هر چند که مذهب و اسپیریچوالیتی در بسیاری جهات با هم اشتراکاتی داراند اما تمایزات و اختلافاتی هم آنها را از یکدیگر متمایز می سازد.
دین یا مذهب شامل اعتقاد و باور قلبی و ایمانی به یک سری احکام و اصول، و سیستمی از قواعد و مقررات اخلاقی در گستره وسیعی از زندگی فردی و اجتماعی اشخاص است که از اعتقاد به یک قدرت مافوق بشری به عنوان یک قدرت مقدس که خدا نامیده می شود، نشات می گیرد. به عبارت دیگر، مذهب دارای مجموعه ای از موازین اخلاقی و دستورات مشخص در مورد راه و روش زندگی فردی و جمعی و همین طور سلسله مراتب و درجات متفاوت ِ رهبران دینی است؛ و در کتاب آسمانی مربوط به هر مذهب تاکید می شود که هر فرد معتقد به آن مذهب، بایسته است (واجب است) آنها را رعایت کند. مثلآ یک مسلمان مذهبی معتقد است که خدایی با قدرتی خارق العاده و مافوق بشری وجود دارد و زمین و آسمان و هر چه در این گیتی است همه به اراده او ساخته و پرداخته شده است؛ یک مسلمان معتقد است که حضرت محمد آخرین پیامبری است که از طرف خدا مبعوث شده، قران کتاب آسمانی او و وحی شده از جانب خداست، یک مسلمان باید روزی پنج بار نماز بخواند، زکات بدهد، نباید دروغ بگوید یا دزدی کند و.... اما اسلام (یا هر مذهب دیگر) همان طور که گفته شد به یک سری درجات و سلسله مراتب در بین بندگان خدا و پیروان خود معتقد است. به عبارت دیگر عده ای از مومنان هستند که معتقدان به آن مذهب آنها را دارای صلاحیت تفسیر و تبیین اصول دینی خود دانسته و از دستورات کتبی و شفاهی این عده پیروی می کنند.
آنچه گفته شد، در مورد هر دینی و پیروان آن، از جمله ادیان اسلام، یهودیت و مسیحیت (به عنوان سه دین بزرگ ابراهیمی) صدق می کند.

اما اسپیریچوالیتی چیست؟ چگونه شکل گرفته و اسپیریچوال ها به چه چیزی اعتقاد دارند؟
همان گونه که می دانیم در اروپا وبه طور کلی غرب، دوره ای وجود دارد که با نام قرون وسطی شناخته می شود. در آن زمان علم و دانش پیشرفت چندانی نداشت، همه مردم و کلآ جوامع اروپایی و فرهنگ آنها به شدت مذهبی بودند و هرچند روحانیون مذهبی به طور مستقیم قدرت سیاسی را در دست نداشتند و یک حکومت مذهبی مسیحی (همانند چیزی که امروز در کشور ما وجود دارد) بنیان ننهادند، اما شدت نفوذ آنها بر جامعه و تفکرات مذهبی مردم، سیاست و کلآ حکومت کنندگان آن چنان شدید بود که در عمل هیچ کاری و هیچ قانونی مغایر با احکام و تفسیرهای روحانیان و رهبران مذهبی مذهب مسیحیت تصویب نمی شد. مثلآ بر طبق مذهب مسیحی کاتولیک، زن و مردی که با هم ازدواج می کنند حق طلاق ندارند. به همین خاطر در قوانین آن زمان اروپا هم طلاق غیر قانونی بود و اگر زن و شوهری با هم نمی ساختند باز نمی توانستند از هم جدا شده و دوباره همسر جدیدی برای خود انتخاب کنند. یا داستان گالیله را همه شنیده ایم که وقتی از نظر علمی ثابت کرد که زمین کروی شکل است و به دور خورشید گردش می کند، به دستور رهبران مذهبی به کفر و الحاد متهم و محاکمه شد. امروز در اروپا، سال های آن دوره را (دوره تحت نفوذ تعلیمات وتفسیرات رهبران مذهبی مسیحی) دوره سال های سیاه می نامند.
اما پس از مدتی، کم کم و به مرور روشنفکران، نویسندگان، دانشمندان، روشنگران و اصلاح طلبان دینی همه و همه دست به کار شدند و با انتشار افکار، نظریات و دیدگاه های خود توانستند طی دوره ای نسبتآ طولانی کمک کنند که مردم ذهنیت خود، و فرهنگ و مذهب خویش را از زیر چنگال و نفوذ رهبران مذهبی خارج نمایند.
اما نفی دستورات و اوامر رهبران مذهبی بدان معنا نبود که مردم اعتقاد خود به خدا را از دست بدهند. مردم در این زمان تلاش کردند که خدای خود و مذهب خود را از اسارت روحانیون و تفسیرهای آنان خارج سازند. در این میان عده ای کلآ وجود یک خدای خالق و اعتقاد به نیرویی مافوق بشری که زمین و آسمان و گیتی را ساخته و پرداخته باشد، رد کرده و آنها را غیر عقلانی دانستند و کشفیات داروین و نظریات او در مورد تکامل و تنازع بقا را خردورزانه و قابل قبول دانستند. اما بعضی دیگر ضمن رد تفاسیر خشن و غیر عقلانی روحانیون ِ مذهبی از دین و مذهب، بر این باور خود ماندند که به هر حال یک نیروی فرا بشری (یا یک واقعیت نهایی متعالی) وجود دارد. حال هر کس می تواند این نیرو را قلبا و بر اساس عقل و تفسیر فردی خود درک کند و آن را باور داشته باشد بدون آن که در مذهبی خاص یا در دستورات مذهبی روحانیان گرفتار آید، یا بخواهد کتاب خاصی را به عنوان کتاب دینی خود قبول نماید.
این گونه افراد خود را پیرو Spirituality می دانند و خود را اسپیریچوال معرفی می کنند. یک فرد اسپیریچوال ضمن اعتقاد به خدای شخصی ِ خود، خدای معرفی شده از سوی دین یا مذهب خاصی را مد نظر قرار نمی دهد. وی علی رغم این که به نیرویی مافوق بشری و حاکم بر این جهان (به نام خدا یا هر اسم دیگر) معتقد است، خود را مقید به این نمی بیند که کتاب آسمانی فلان دین یا مذهب چه می گوید و یا رهبران مذهبی چه موعظه هایی در مورد مسائل مختلف دارند، بلکه بر اساس مجموعه ای از موازین اخلاقی که خود در زندگی فردی و از طریق مطالعه و شناخت بدان ها رسیده و آنها را درست تشخیص داده، عمل می کند.
مثلآ دروغ نگفتن یک کد اخلاقی انسانی و بشری است و فارغ از این که مذهب و خدا را قبول داشته باشیم یا رد کنیم، دروغ نگفتن اصلی است که انسان ها به مرور زمان در روابط اجتماعی خود به آن رسیده اند. می دانیم و می بینیم که بسیاری از افراد غیر مذهبی و مذهبی (و حتی روحانیان) بر خلاف دستور دینی خود دروغ می گویند. پس دروغ گفتن یا نگفتن ربطی به مذهبی و غیر مذهبی بودن اشخاص ندارد و یک اصل اخلاق بشری است. نمونه دیگر مثلآ ممنوع بودن طلاق در مذهب مسیحی کاتولیک است؛ یک فرد اسپیریچوال می گوید درست است که من به نیرویی فرا بشری معتقدم اما اگر دو انسان نتوانند با هم با عشق و تفاهم زندگی مشترک خود را ادامه دهند نباید با زور مذهب و ... آنها را در رابطه ای تهی و بی معنی زنجیر کرد بلکه باید به آنها اجازه داد که از هم جدا شده تا هر کدام به دنبال خوشبختی و سرنوشت خود برود.
رو آوردن به اسپیریجوالیتی همان طور که گفته شد در دوران پس از قرون وسطی در اروپا شکل گرفت و روز به روز بر تعداد اسپیریچوال ها افزوده شده است. بی جهت نیست که می بینیم ضمن آن که بسیاری از مردم اروپا به خدا اعتقاد دارند اما کلیساها (مشابه مساجد برای مسلمانان) که محل تجمع مردم برای عبادت به شمار می رود خالی مانده اند و تعداد کلیسا روندگان اروپایی مرتبا کاهش می یابد.
رشد اسپیریچوالیتی در غرب پابه پای رشد مدرنیته بوده است و تجدد در عرصه فرهنگی و اجتماعی باعث شده که دولت ها و قانون گذاران هر چه بیشتر از سیطره مذهب و روحانیان بیرون آیند. تصویب بسیاری از قوانین و حقوق مدنی در اروپا را می توان در همین رابطه توضیح داد؛ از جمله تصویب قوانین حمایتی از همجنسگرایان و حتی قانونی کردن ثبت رسمی و یا ازدواج همجنسگرایان (که بر خلاف تعلیمات مذهبی است) از همین نمونه است.

موضوع مهم دیگری که باید به آن اشاره کرد، ارتباط میان اندیشه علمی و مذهب است. بر اساس مذهب، هر شخص می تواند تمام داده ها و دانسته های مورد نیاز خود را از گفته های یک رهبر مذهبی یا نوشته های مقدس به دست آورد و در واقع مذهب جواب هر پرسش و پیشآمدی را در آستین دارد.
علم باوران در نقطه مقابل، بر این عقیده اند که دانش و اطلاعات را می توان به تنهایی از درون نظام طبیعت و کیهان و از طریق مشاهدات، تجربه ها، اختراعات و آزمایش ها به دست آورد. علم جواب هر پرسش و پدیده ای را از پیش آشکار فرض نمی کند بلکه معتقد است که دانش بشری روز به روز متکامل تر می شود، و پیوسته دریچه های بیشتری از حقیقت به روی انسان گشوده می گردد .
بر خلاف مذهب، دامنه نفوذ علم در لایه های گوناگونی از جهان سرایت می کند و در حالی که فاکت های علمی در حوزه هایی همچون اقتصاد، روانشناسی، جامعه شناسی و ... به وفور به چشم می خورد، مذهب به این گونه مسائل اصلآ نمی پردازد.
فرق دیگر علم و مذهب این است که علم مسائل را تبیین می کند و ادعاهای خود را با دلائل شناختی و دانشی توضیح می دهد در حالی که مذهب صرفآ به جایز و یا خطا بودن یک مساله اشاره می کند، بدون آن که دلیل آن را توضیح دهد. فرق دیگر علم و مذهب این است که علم مسائل را تبیین می کند و ادعاهای خود را با دلائل شناختی و دانشی توضیح می دهد در حالی که مذهب صرفآ به جایز و یا خطا بودن یک مساله اشاره می کند، بدون آن که دلیل آن را توضیح دهد. برای مثال بر اساس بسیاری از مذاهب همجنسگرایی گناه است و همین که کسی مرتکب رفتاری همجنسگرایانه شود خداوند او را مجازات خواهد کرد. این گفته از قرن ها پیش به این سو تغییری نکرده است در حالی که علم در ابتدا با توجه به محدود بودن شناخت بشر، همجنسگرایی را نوعی اختلال روانی معرفی می کرد ولی در نتیجه تحقیقات بیشتر به این دید رسید که احساس همجنسگرایی یک احساس طبیعی و معتبر در بخشی از انسان ها است و باید حقوق همجنسگرایان به عنوان بخشی از حقوق بشر به رسمیت شناخته شود.

طرفداران علم در زمان های دور تا حدود زیادی مذهبی هم بودند. مثلآ نیوتن ضمن اعتقاد به گردش زمین اما بر این باور بود که در واقع این فرشتگان هستند که زمین را هل داده و آن را به گردش در می آورند. اما با گسترش علم و آگاهی بشری از واقعیت های زمینی و کیهانی، بین علم و مذهب هرچه بیشتر فاصله افتاد. تا جایی که کلیسای کاتولیک به ناچار برای حفظ باورهای مذهبی پیروان خود اعلام کرد که این حق را برای خود محفوظ نگه می دارد که بگوید کدام کشف علمی را قبول دارد و کدام را قبول ندارد یعنی نفی علنی علم و دانش را جایز می شمارد.
مسائل مورد اختلاف علم و مذهب زیاد بوده اند و هستند، برای نمونه :
آیا زمین به دور خورشید می گردد یا خورشید به دور زمین؟
آیا زمین چندین هزار سال عمر دارد یا بیش از یک بیلیون سال؟
آیا انواع حیوانات و جانوران و گیاهان و نباتات یکی یکی و جداگانه توسط خدا خلق شده اند یا بر اساس تنازع بقا و شرایط محیطی و تئوری انتخاب طبیعی ِ داروین به وجود آمدند؟
آیا جهان و کیهان آغازی در زمان های دور داشته یا ازلی و ابدی است؟
آیا سرعت نور ثابت است و آیا تئوری نسبیت انشتین صحت دارد؟
در فاصله بین مذهب و علم، دیدگاه فلسفه در باره کیهان شناسی متافیزیکی واقع شده است. فلسفه سعی بر این دارد که به نتایج منطقی در باره کیهان، بشر و خدا برسد. فلسفه در ابتدا بیشتر جانب مذهب را می گرفت و این با توجه به علم محدود بشری در آن دوران طبیعی می نمود. اما هر چه پیشرفت علم و توانایی آن در توضیح مسائل بیشتر شده به همان نسبت فلسفه را هم به جانبداری از خود و فاصله گرفتن از مذهب جلب کرده است. تا جایی که امروز شاخه ای به نام فلسفه علم نیز وجود دارد. به طور کلی فلسفه در دنیای مدرن امروزی به فکر و ذهن انسان و کارکردهای آن توجه ویژه ای دارد؛ بد نیست بدانیم قسمتی از فلسفه به نام "شناخت شناسی" کلآ به این سوال می پردازد که چطور انسان به این نتیجه رسید که باور و اعتقادی را بر حق و درست تشخیص دهد و دیگر باورها را نفی کند؟ و چرا انسان های مختلف باورهای مختلفی را می پذیرند؟
اسپیریچوالیتی همان نظرگاه والایی است که اندیشه انسان ها را در ورای قید و بندهای مذهبی مورد احترام و توجه خود قرار می دهد. افراد مذهبی ممکن است اختلافی بین مذهب و اسپیریچوالیتی حس نکنند و مذهب خود را دارای دو بعد زمینی و این جهانی، و بعد معنوی و اسپیریچوال معرفی کنند. با این همه بسیاری دیگر مذهب و اسپیریچوالیتی را کاملآ از هم جدا می دانند. این افراد مثلآ ممکن است به روح، خدا و حتی بهشت و جهنم هم به شکلی معتقد باشند بدون آن که به دستورالعمل های یک مذهب خاص و ساختار بوروکراسی و قوانین خشک آن در زندگی آدمیان تن داده باشند. این افراد ترجیح می دهند خود را به جای یک فرد مذهبی، فردی اسپیریچوال معرفی کنند. چرا که این اشخاص خود را پیرو مذهب خاصی نمی دانند، با رهبران مذهبی همه ادیان که با دورغ و نیرنگ بر اذهان مردم حکمرانی می کنند مخالفند و آزادی انسان را بالاتر از هر چیزی می دانند.

در اواخر زندگی مهاتما گاندی از او سوال شد که آیا شما پیرو مذهب هندویی هستید؟ گاندی جواب داد:
"بله من یک هندو هستم، اما یک مسیحی هم هستم، مسلمان و بودایی و یهودی هم هستم."

No comments: